نفسمون❤سایمان❤جوننفسمون❤سایمان❤جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
مامان مهسامامان مهسا، تا این لحظه: 36 سال و 25 روز سن داره
بابا وحیدبابا وحید، تا این لحظه: 40 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عشق من و همسریپیوند عشق من و همسری، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

◕‿◕نازلی بالام سایمان◕‿◕

این روزهای سایمانی در 24 ماهگی...

                                  ماهگی            نفسم...عمرم...این ماه هم شیرین زبونتر و شیطونتر از ماهای قبل شدی و برای مامانی و بابایی دلبری میکنی...صبح ها وقتی که از خواب پامیشی میری میبینی که بابایی توی رختخوابش نیست میای بهم میگی مامان نی،بابادی جِده(مامانی،بابایی رفته)...   مسواک زدن رو خیلی دوست داری شب ها بعد ازاینکه آهن رو خوردی بهت میگم سایمانی مسواک زودی میری جلوی رو شویی صدام میزنی میگی...
13 تير 1393

23 ماهگی

ماهگی سایمانــــــــــــــــــی      قند عسلم...نفس مامانی...چقدر زود 23 ماه گذشت: انگار همین دیروز بود صدای خبر آمدنت می آمد... خبر زمینی شدنت... آن روزها 47 سانت بیشتر نداشتی... حالا شدی یه پسر زیبا با 83 سانت قد... حالا شدی یک دلربا،عزیز جانم... شدی تمام هستی ما... حالا باید نوید 2 ساله شدنت را بدهم عزیزکم... آری،چیزی نمانده به آن روز با شکوه... تنها 1 ماه دیگر باقیست تا سالروز جدایی تو از فرشته ها و پیوستن ات به ما زمینی ها... خواستم بگویم که... تک تک لحظه های این 23 ماه برای ما... پر بود از عشق... از مهربانی... از محبت... از ...
19 خرداد 1393

22 ماهگی

ماهگی نازنین پسملی قند عسلم...تمام زندگیم...سایمانم... امروز بیست و دو ماه تمام است که دارمت... همه ی هستی من...من در تو گم شده ام...من بی تو یعنی هیچ... تمام این روزها که با تو گذشت... یکتا بود...عجیب بود و شیرین نگاهم میکنی و مرا جذب خودت میکنی و لبخند میزنی دلفریبم میکنی... من دیوانه ات شده ام... دیگر من، من نیستم...منی دیگر شده ام...که تنها هیچم و با تو همه چیز... بمان با من مادر...بمان و بخند برایم...بمان و بخند و در آغوشم آرام بگیر که آرام گرفتنت بعد از آن بغض های کودکانه مادریَم را کامل میکند... من با تو طعم زندگی را چشیدم...من با تو بودن را فهمیدم پسملم تو را سپاس که کامل...
17 ارديبهشت 1393

21 ماهگی

  ماهگی قند عسلم   نفسم...پسمل قشنگم...بهترین و زیباترین هدیه خدا عاشقتم...یک ماه دیگه هم گذشت وهر ماه هم که میگذره خیلی بانمک تر میشی... عزیزم تو این ماه میتونم بگم فوق العاده شیطون شدی یعنی همش باید مواظبت باشم تا خراب کاری نکنی... قند عسلی بابایی برات میخونه بعد بهت میگه سایمانی تو هم برای من بخون نفسم شروع میکنی زیر زبونت زمزمه میکنی... وقتی که ازم چیزی میخوای پشت سر هم میگی ماما ماما تا بهت توجه کنم موقعی هم که ازم قاقا بخوای ظرفت رو برمیداری میدی به من تا برات به قول خودت دادا(قاقا) بدم... به تازگی دوست داری کارهاتو خودت انجام بدی...وقتی میخوام لباس تنت کنم یا در بیارم مدتی با هم درگیر میشیم تا را...
17 فروردين 1393

20 ماهگی پسملی

ماهگی نفس مامانی     قند عسلم...سایمان عزیزم...گل زندگیم...زندگی با تو پر ازعشق و شادیه ازخدا میخوام که همیشه زندگیت پر از شادی و سلامتی باشه ...  پسمل گلم این روزا که دارم خونه تکونی میکنم شما قند عسلی هم شدی کمک دستم و بهم خیلی کمک میکنی حتی وقتی چیزی رو که جا به جا میکنم شما هم میای هولش میدی... اخ خ خ خ که اون لحظه میخوام بخورمت ... تقریبادیگه همه چی و به اسم میشناسی و وقتی که ازت یه چیزی میخوام میری واسم میاری...وقتی که میگیم ساعت چنده شما هم بدوبدو میری به ساعت نگاه میکنی و بهمون نشون میدی... به تازگی توجه خوشگل مامانی به اطرافش خیلی بیشتر شده مثلا اگه جای وسایل خونه رو...
20 اسفند 1392

19ماهگی

    ماهگی نازنین پسملم وروجک کوچولوی مامان...شیرین زبونم19 ماه از با تو بودن گذشت و چه قدر این روزها زود زود سپری میشن...پسرک نازم... سایمان عزیزم...انقدر زود بزرگ نشو دلم واسه هر ماهی که میگذره تنگ میشه... نفس مامان...این ماه هم کارهای جدید یاد گرفتی و شیرین زبونتر شدی نماز خوندن یاد گرفتی تا میگیم بریم نماز بخونیم مُهرو برمیداری و زیر زبونت هم یه چیزایی میگی و خم و راست میشی... وقتی می می میخوای بهت میگم اسمشو بگو میگی یَ یَ(مَ مَ)موقعی هم که میخوری زود زود دهنت رو میکشی و میگی بَه بَه... الهی ی ی ی ی مامان فدات شه که دلبری شدی واسه خودت ودلمون رومیبری...به تازگی جیغ میک...
18 بهمن 1392

18 ماهگی

ماهگی پسملــــــــــــی     قند عسلم روزها چه زود سپری شد و شدی 5/1 ساله...گاهی دلم واسه زمان هایی که تازه به دنیا اومده بودی تنگ میشه واسه اون نگاه معصومانت...واسه اون گریه های مظلومت... پسرکم وقتی برای اولین بار زیر گردنت رو بوییدم بوی بهشت رو احساس کردم...وقتی برای اولین بارنگاهت رو در چشمام دوختی،دلم برات پرکشید... وقتی برای اولین بار مامان گفتی دنیا رو به من دادند این روزها هم انقدر شیرین مامان میگی همش دنبالم هر جا که برم میای صدا میزنی ماما،ماما قربون اون ماما گفتنت بشم من عزیزم. به تازگی ناز کردن رو یاد گرفتی زود زود میای ناز میکنی وبوس میکنی...وقتی حموم میریم حوله رو بر میداری ازما میخوای ...
17 دی 1392

17 ماهگی

ماهگی پسرکم نفس مامانی مدتی هست که هر دو تامون بد جوری سرما خوردیم به خاطر همین نمیتونستم به وبلاگت سر بزنم دیگه امروز تصمیم گرفتم که بیام تا برات بنویسم.  شیطون بلای من...هم نفسم این روزا اونقدر شیرین و خوردنی شدی که هرچقدر بغلت میکنم و بوست میکنم ازت سیر نمیشم... به تازگی وقتی که میخوای بوس کنی اون لب خوشگل نازت رو میاری می چسبونی به صورتم و محکم فشار میدی که اون لحظه همش میخوام اون لب های کوچولوت رو بوسه باران کنم...  قند عسلم هر چی از شیرین کاریات وشیطنتات بگم باز کم گفتم...با همه چی کار داری و به همه جا سرک میکشی... وقتی دارم خونمون رو تمیز میکنم من هر کاری کنم با من تکرارش میکنی دستم...
17 آذر 1392

16ماهگی

ماهگیت مبارک قند عسلم           پسر نازم همدم تنهاییم یک ماه دیگه از با تو بودن گذشت نفس مامان یک ماه بزرگتر شد. به سلامتی ١٥ ماهگیتم تموم کردی و خیلی ازکارها رو یاد گرفتی. الو کردن رو یاد گرفتی و گوشی رو که برمیداری میگم الو کن میبری سمت گوشت یعنی الو میکنی ...وقتی میگم وای سر سایمان خورد زمین خوشگل مامان زود دستت رو میبری رو سرت و باید حتما بوسش کنم تا خوب شه بای بای کردن رو یاد گرفتی و اگر کسی خونمون باشه موقع رفتنش بای بای میکنی خوشحالم میشی و فکر میکنی شما رو هم با خودشون میبرن...به تازگی رقص جدیدی یاد گرفتی وقتی آهنگی میشنوی ایستاده دور خودت میچرخی مخصوصا آهنگ(سامی بیگ...
17 آبان 1392