نفسمون❤سایمان❤جوننفسمون❤سایمان❤جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
مامان مهسامامان مهسا، تا این لحظه: 36 سال و 30 روز سن داره
بابا وحیدبابا وحید، تا این لحظه: 40 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عشق من و همسریپیوند عشق من و همسری، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

◕‿◕نازلی بالام سایمان◕‿◕

ختنه پسملی...

26/تیرماه که فندق مامانی 10 روزه بودی من و بابایی تصمیم گرفتیم که هر چه زود تر ختنه بشی بابایی از دکترت وقت گرفت و بعد ظهر ساعت 6  قند عسلی باخاله جونی و مامان جون و باباجون(مامان و بابای بابایی) رفت برای ختنه گل پسرم من که  دلشو نداشتم تو رو ببرم مطمئنن اگه میومدم دست دکتر رو پس میزدم و بغلت میکردم میاوردمت و کلا بی خیال ختنه میشدم....این شد که جیگر گوشم رو سپردم دست خاله جون و مامان جون... بابا جون دست و پات رو گرفته بود و به گفته ی باباجون اصلا ناآرومی نکرده بودی خیلی راحت جراحی شده بودی...ساعت 8 بود که اومدین خونه آخخخخخخ!!!اکه صلا نمیتونم بیان کنم که تا اومدنتون چه حسی داشتم...تا ...
27 تير 1391

قند عسل مامان و بابا خوش اومدی به زندگیمون...

نفس مامان...عمرم...در ١٧ تیر(4) ١٣٩١شمسی،7 جولای(7) 2012 میلادی،17 شعبان(8) 1433 قمری در سال اژدها(نازنینم مامانی هم در سال اژدها به دنیا اومده)... ساعت ١٣:٢٥روز شنبه...با وزن٩٥٠ / ٢ کیلو گرم با قد٤٧ CM...توسط خانم دکتر مهربون نسرین ساسانی دربیمارستان زکریا تبریز به دنیا اومدی. اسمت رو گذاشتیم سایمان به معنی بو’یوک خان،چوخ سایغیلی،محاسبه چی (خان بزرگ،محاسب) و در کردی (مانند سایه)...پسملکم ایشالله که نامدار باشی و بزگ شدی از اسمت خوشت بیاد خدارو هزاران بار شکر که پسرمون رو صحیح و سالم بهمون رسوند                   او...
18 تير 1391

آخرین شب بارداری...

 پسرک شیرینم... امشب آخرین شبی هست که مهمون دل مامانی هستی. یه حس عجیبی دارم. از طرفی استرس زایمان و اتاق عمل و...و از طرف دیگه دیدن تو فرشته ی نازم.نمیدونم چه شکلی هستی... همه اش سعی میکنم توی خیالم اولین لحظه ای که تو رو میبینم رو تجسم کنم.میدونم لحظه ی شیرینیه.فقط از خدای مهربون میخوام که تو سلامت باشی و بتونم مادر خوبی برات باشم. پسرم خیلی دلم برای این روزها تنگ میشه... برای این ورجه ورجه کردنهاو لگد زدنها...برای این لحظه های قشنگ مثل الان که دست یا پای کوچولوتو مشت کردی وداری به شکمم فشار میاری...الهی من قربون اون دست و پای عروسکیت بشم...مامانی بی قراره بوسیدنشون هستم.عزیزم با اینکه این حس یکی بودنمون رو...
16 تير 1391
1