پسرک شیرینم... امشب آخرین شبی هست که مهمون دل مامانی هستی. یه حس عجیبی دارم. از طرفی استرس زایمان و اتاق عمل و...و از طرف دیگه دیدن تو فرشته ی نازم.نمیدونم چه شکلی هستی... همه اش سعی میکنم توی خیالم اولین لحظه ای که تو رو میبینم رو تجسم کنم.میدونم لحظه ی شیرینیه.فقط از خدای مهربون میخوام که تو سلامت باشی و بتونم مادر خوبی برات باشم. پسرم خیلی دلم برای این روزها تنگ میشه... برای این ورجه ورجه کردنهاو لگد زدنها...برای این لحظه های قشنگ مثل الان که دست یا پای کوچولوتو مشت کردی وداری به شکمم فشار میاری...الهی من قربون اون دست و پای عروسکیت بشم...مامانی بی قراره بوسیدنشون هستم.عزیزم با اینکه این حس یکی بودنمون رو...