بای بای می می
روزی که به دنیا اومدی زیباترین روز زندگیم بود هر چند خیلی سختی کشیده بودم اما بعد از دیدن چهره ماه و معصومت...ظرافت تن و بدن و دستای کوچکت همه چیز یادم رفت،خیلی ذوق میکردم و اشک و لبخند از رو لبام جدا نمی شد...وای خدای من!به کمک خاله جون و زن عمو شراره تلاش کردیم تا شیر بخوری...خیلی زود موفق شدی...عزیزکم...پسمل کوچکم...وقتی که شروع به مکیدن کردی لذتی تمام وجودم رو گرفت...چقدر لذت بخشه کسی رو که تمام وجودش از خودته رو با شیره وجودت تغذیه اش کنی...با نگاهم نوازشت میکردم و با تپش های قلبت بهم آرامش می دادی...و حالا تو فرشته کوچکم شدی یک پسر کوچولوی 25 ماهه که باید از شیر یا همون(یَ یَ)خودت بگیرمت...
پسمل گلم...قند عسلم...به خاطر همراهی نکردنت در پوشک گرفتن و به گفته دکترت باز کردن از پوشک دوباره کنسل شد و پروژه بای بای می می جلو افتاد حدود 3 هفته پیش بردمت دکتر برای کنترل که وزنت اصلا خوب نبود(300/10 گرم) بهم گفت ببر توی یک ماه از شیر بگیرش منم اومدم اول دفعاتت رو کم کردم دیگه شنبه 4 مرداد 93 بعد از آخرین دفعه شیر خوردنت(8:30) تصمیم گرفتم که دیگه بهت شیر ندم چون از خون میترسی اوردم رژ زدم تا اومدی دیدی خودت گفتی یَ یَ اوف(می می اوف شده)تا شب چند بار اومدی نگاه کردی و رفتی در آخرهم اومدی بوس کردی قربون اون دل مهربونت بشم مامانی...2 شب اول رو هم موقعی که نصف شب از خواب بلند میشدی بهت میدادم روز دوم خیلی بی تابی میکردی و یَ یَ(می می)میگفتی و میشنستی گریه میکردی ولی دیگه از روز سوم به بعد بهتر کنار اومدی وشب رو هم اصلا بیدار نشدی...مامانی اگر این جدایی برای توسخت بود برای من سخترین و تلخترین خاطره زندگیم بود.
نفسم... عمرم...مادر بودن سخترین کار دنیاست....گاهی اون قدر دلم میگرفت،و میخواستم بلند بلند گریه کنم،به خاطر اون نگاه معصومانه ای که به مامانی داشتی،ولی چاره ای نبود ،جز بی رحمی و ندادن یَ یَ(می می)...وقتی نگاهم میکردی ،من هم به تو خیره میشدم،و تمام اشکهایم را در خودم فرو میبردم،و لبخند میزدم،تا اینکه مبادالحظه ای احساس تنهایی کنی...نازنینم...در کل پروژه خیلی سختی بود از لحاظ روحی حال هر دومون اصلا خوب نبود...به هر حال این پروژه رو هم به هر سختی و بدی بود سپری کردیم...
یَ یَ
مرد کوچکم استقلالی در زندگیت مبارکت باد
پسرکم این عکس آخرین ساعت شیر خوردنت 8:30
الهی بمیرم مامانی که تا میگفتم اوف شده میرفتی این سرنگ رو میاوردی
میزدی به من تا من خوب شم و بهت یَ یَ(می می)بدم
سایمانم...پسمل شیرین زبونم...
متشکرم به خاطرصبوریت و همکاریت که با مامانی داشتی،امیدوارم در پروژه های بعدی هم سربلند و سرافراز باشیم.