دنیای زیبای کودکی ام...
چه مشتاقانه از دنیای کودکی ام به سوی آینده دویدم
تابرسم به جایی که با مرور خاطراتم
بی تاب بازگشت به دنیای بازیگوشی های کودکانه ام شوم
به زمانی که به دنبال شاپرک بدوم به هوای رسیدن نه گرفتنشان
در گوش قاصدک زمزمه کنم و روانه اش کنم بایک فوت
یواشکی زیر باران بروم خیس شوم
در دامن مادر بنشینم سر روی پای پدر بگذارم
به هوای آغوشی خودم را به خواب بزنم
با هم بازی هایم جیغ بکشم
به رهگذران غریب و آشنا سلام کنیم
آتش ببارانیم و آب بازی کنیم
چقدر دلم تنگ است
برای سادگی کم توقعی بی خیالی های دوران کودکی برای بچگی کردن
اما تقویم پلهای پشت سررا خراب کرده
راه برگشتی به گذشته نیست
مگر با خیال و خاطره!!!
اولین شب یلدای مامانی...
اولین عید نوروز مامانی...
اولین سالروز تولد مامانی...
بزرگ که میشوی
غصه هایت زودتر از خودت
قد می کشند
دردهایت نیز
غافل از اینکه لبخندهایت را
درآلبوم کودکی ات
جا گذاشتی
بابایی...