سفر دو روزه به کلیبر...
صبح روز پنجشنبه یهویی تصمیم گرفتیم که بریم سفر اول گفتیم شمال ولی دیدیم برای شمال دیگه وقت نداریم چون بابایی شنبه باید بره سر کار موندیم کجا بریم کجا نریم که بابایی گفت که یه زنگ به دای دای محمد رضا اینا بزنیم ببینیم اگه پایه باشن بریم کلبیر اینجوری سفرمون به کلیبر شروع شد تا آماده بشیم شد ساعت 2 که از خونه زدیم بیرون تو ماشین زیاد اذیت نکردی و شب رو پایین قلعه بودیم صبح خواستیم بریم بالا که دیدیم با شما اصلا امکان پذیر نیست و منصرف شدیم
فدات بشم گلم تو راه برگشت 30 کیلومتر مونده بودکه برسیم تبریز خواب بودی بلند شدی گفتی شکمم درد میکنه تا اینو گفتی بالا اوردیماشین گرفته بودتت تا سوار ماشین میشیدیم بالا میووردی یکم بیرون نگهت داشتیم تا حالت خوب شد و برگشتیم
در کل سفر خیلی خیلی خوبی بود و بهمون خوش گذشت هواش انقدر خوب و خنک بود که تو هم از بادی که به صورتت میخورد خوشت میومد
واما بریم سراغ عکسا...