35 ماهگی وسومین سال تولد قمری گل پسملی
ماهگی عسل پسرم
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست!
و
تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست!
ای زلال تر از باران و پاک تر از آیینه
به وجود پر مهر تو می بالم
وتو را آنگونه که میخواهی دوست دارم!
پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمان ها پر خواهم گشود
و
زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهم کشید
تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
سایمانم...پسرگلم...35 ماهگیت مبارک عزیزم
و
قند عسلم سومین سالروز قمریَت مبارک
وای خدای من امروز دو سال و یازده ماهگی سایمان جونمِ دقیقاً یک ماهه دیگر قراره پسرم سه تا شمع رو فوت کنه یعنی اینکه سه سالشو پشت سر گذاشته و داره وارد چهار سال می شه البته امروز نوزدهم شعبان هست که دو روز پیش یعنی هفدهم شعبان هم سالگرد سه سالگی قمری سایمان بود اصلا باورم نمیشه که دیگه اون فرشته کوچولوی معصوم من بزرگ شده
خوشگلکم شیرین زبون بودی شیرین زبونتر شدی فدات بشم مامانی فدای اون حرفای شیرینت بشه
وقتی بابایی بهمون زنگ میزنه گوشی و برمیداری میگی سلام حَسته یَباشی(خسته نباشی)،بابایی هادادان(کجایی)،بابایی ایزافه دایسان(اضافه کاری)،اینده چَسَن اینده(الان میای الان) اون لحظه ی من و بابایی
آهنگ جز توی محمد علیزاده رو دوست داری خودتم باهاش میخونی و به بابایی هم میگی بابایی برام دوس دوس بخون خودتم زمزمه میکنی و میگی دوس دوس چی میتونه عسیسه من باوشه...چی میتونه تو دَلب من جاشه...مَده میشه میثی تو پیدا شه...همه چیسم آی عسیسم...
وقتی یه کوچولو ببینی که ازت کوچیکتره از دستش میگیری باید با شما راه بره باهات بگرده یعنی بچه ی بیچاره رو دیونه میکنی
یا وقتی میریم پارک یا جایی باشیم که بچه باشه کلافه میشم از بس که میگی مامانی بَبیه دِنَ منن اوناسین(به نی نی بگو با من بازی کنه) یا خودت میری میگی بیا باهام بازی کنیم یعنی عاشق بچه ای زودم با همه دوست میشی قربونت برم من که روابط اجتماعی بالایی داری
عزیزکم مدتیِ دست بچه ها تبلت که میبینی میای میگی مامانی مَنَدَ تَبیِد آیاسان(مامانی واسه منم تبلت میخری)خوشگلکم من و بابایی نمیخوایم فعلا به این زودی ذهن تو رو درگیر این چیزا بکنیم مامانی فعلا خیلی خیلی زوده برات چند روز پیش از بس بهم گفتی که یهویی تصمیمم عوض شد گفتم که دیگه براش میخرم ولی بازم رأیم عوض شد.خدا کنه حداقل،حداقل تا دو سال دیگه بتونیم خودمون رو کنترل کنیم تا یکم بزرگتر بشی.یعنی وقتی دست بچه ها میبینم که چه درگیر این تبلت ها هستن بدم میادحیف اون زمان قشنگ کودکیشون ...اون هیجانات کودکی ...اون بدو بدو کردن ها ...که دارن با این تبلتاشون از بین میبرن
عزیزکم ما تو خونه حتی به خاطر شما پسملی خودمون اصلا گوشیامون رو دستمون نمیگیریم که ببینی و عادت کنیوقتت رو با بازی کردن باهات پر میکنیم...ولی دیگه وقتی توی جمع باشیم که دست بچه ها تبلت ببینی میای ازمون گوشیمون رو میخوای دیگه اون لحظه بهت میدیم شیرینکم این رو برات مینویسم تا وقتی بزرگتر شدی نگرانیمون رو نسبت بهت حس کنی درک کنی
راستی یه چیز جالب بابایی برای اینکه حرصت رو در بیاره میاد منو بغل میکنه به شما میگه مامانی منیم مامانیمده (مامان منه) تو رو می گی! مثل فشنگ خودتو میرسونی با غر غر میای وسط ما وایمیستی و بابا رو هل میدی عقب بعد که ما رو جدا کردی میای بغلم میکنی و میگی منی میدی(مال منه)منو می گی اون لحظه تو آسموناااااااااا
پسرگلم نورچشمم شلوغ مامان انشالله 120 ساله بشی انشالله تو زندگیت موفق باشی و بتونی تو این دنیا و اون دنیا سربلند زندگی کنی
پارک نزدیک خونمون که تازه درست کردن و شده پاتوق پسمل من
که یا با من اونجاست یا با بابایی یا با باباجون(بابای بابایی)...
اینا هم روزیکه برده بودیمتون دکتر...
فدای اون خنده ی نازت...
سایمانی در حال بستنی خوردن یا به گفته ی خودش اس تِیِم(Ice Cream)
اینم یه روز دیگه در پارک...
3 سال پیش خدا جون بهترین و قشنگترین هدیه دنیا رو به ما داد تو اومدی تو دنیای من وبابایی وزندگیمون بی نهایت دیدنی شد تو اومدی تو زندگیم و من بی نهایت عاشقت شدم و امروز از اینکه عاشق توام حس غرور میکنم و شکر گزار خدایی هستم که شیرین ترین لذت زندگی رو به من چشاند
فرشته ی کوچک من...عسلم...
هر چه میگذرد بیشتر به این پی می برم که تو خلق شده ای تا من
خوشبخت ترین مادر دنیا باشم