گردش دیروزمون...
ناز پسملی...دیروز صبح ساعت 11 بابایی یهویی تصمیم گرفته که بیرون بریم که یدفعه سر از بناب در اوردیم...درراه برگشت هم تو جاده یه پارکی بود به اسم فدک که بابایی نگاه داشت کمی شما بازی کنی که بهت خیلی خوش گذشته بود که بابایی رو زود زود بوس میکردی ازش تشکر میکردی
حالا بریم سراغ عکسا تا توضیح بدم...
قربون قیافت برم اینجا شلوغی میکردی دعوات کردم این مدلی شدی...
اینجا هم مثلا با من قهر کردی...اینم عروسک مورد علاقته که به تازگی وابستش شدی و هر جا هم میریم همرامون میبریم
اینجا هم تا دیدی من گوشی دستم گرفتم گوشیه بابا رو برداشتی...
سایمانی در حال استراحت توی پارک...
بقیه در ادامه...
پسملی من...بعد استراحت...که کلی هم بازی کرد...
تا آب رو دیدی ذوق کنان رفتی پیشش... تا دور استخرم بدو بدو کنی...
تو راه برگشت که خودت رو با این بندا سرگرم کرده بودی و اصلا صدات در نمی یومد...یعنی گاهی وقتی شک میکردم که خوابی برم میگشتم میدیدم همچنان بی صدا سر گرمی