نفسمون❤سایمان❤جوننفسمون❤سایمان❤جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
مامان مهسامامان مهسا، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
بابا وحیدبابا وحید، تا این لحظه: 40 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عشق من و همسریپیوند عشق من و همسری، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

◕‿◕نازلی بالام سایمان◕‿◕

دومین سفر سایمان به شیراز خونه خاله جون...

1394/6/12 11:1
885 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلی...29 مرداد حرکت کردیم...به دلیل اینکه وقتی سوار ماشین میشیم ماشین میگرتت بهت تو راه قطره ضد تهوع میدادم که خوشبختانه تاثیرشم خوب بود و اصلا تو راه رفت و برگشت حالت بد نشد البته موقع رفتن به مشهد هم بهت میدادم...تو راه هم زیاد اذیت نمیکردی یا خواب بودی...یا موقع بیداری بازی میکردی گاهی وقتیم میپرسیدی کی میرسیم خونه عرفان اینا...بعدظهره 30 مرداد ساعت 4/30 رسیدیم که اولش که تو راه روشون نشسته بودی و خونه نمیومدیخجالتولی دیگه بعدش روت باز شد و دیگه نمیتونستیم نگهت داریمخندونکتنها کسی که دور و برش بودی پسر خاله عرفان بود که میرفتی میومدی دست،پا،صورت،سرش رو بوس میکردیخندونکمحبتبا آبجی شیوا و خاله جون در مورد بوس اصلا راه نمیومدی و میگرفتن به زور بوست میکردن و شما هم که دست بزن داریخندونکشروع میکردی به زدن...خجالتراستی اینم بگم که عاشق فلیون شده بودی یعنی این و میتونم بگم که قشنگ قلیونی شده بودی دلخورو به خاطر قلیون خونه هر کدوم از فامیلامون که میرفتیم هر کی ازت بوس میخواست بهش بوس میدادی تا واست قلیون بدنزبانخنده.روزای اول که فقط قلیون رو فوت میکردی ولی دیگه روزای آخری قشنگ دیگه یاد گرفته بودیتعجب   

واما عکسا...

Украшения для блогов и дневников

سایمانی با عرفان(خاله پسر جونش)زباندرمجتمع خلیج فارس ...

اینم پسر قلیونی من...دلخور

 

روزای اول میگرفتی ونمیتونستی بکشیزبان

بعد میدادی به خاله جون تا قل قل کنه و میشنستی اینجوری نگاه میکردی...آرام

 خونه خاله فهیمه که واسه قلیون کشیدن رفته بودیمراضی

که کلی واسه قلیون خاله فهمیه رو بوس کردیزبان

از راست...پسملی،خاله پسری و دو تا داداشای گل یاشار و اشکان نوه های خاله مامانی... 

شب تولد امام رضا(ع)که رفتیم شاه چراغ(حرم احمد ابن موسی)...

و...محبت سایمانی دوباره گل میکند...خنده

اینم پسمل خسته ی من...سکوت

چون همش بغلِ...از بغلم پایین نمیاد بچم همش خستسخنده

اینم پسرک نق نقوی من...

عمو هاشم،عرفان،بابایی و پسملی...

اینجا هم دست فروشا داشتن اسباب بازی میفروختن

که هر چی میدیدی میخواستی و گریه میکردی تو عکستم معلومه...عصبانی

رفتیم حافظیه که با در بستش رو به رو شدیم نزاشتن بریم داخلغمگین

ما هم اینجوری عکس گرفتیمچشمک...

پدر و پسملی در دروازه قرآن...

پسملی که داره با تعجب نگاه میکنهخنده...

سایمانی کنار مجسمه ی خواجوی کرمانی...

قربونتون بشم منمحبت...

سایمانی در حال شیطنت در اتاق خاله پسریزبان...

نوروز سال 92...اولین باری که شیراز رفتی اینقدری بودیبوسمحبت

الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی عرفانم چقدر کوچیک بودهبوس...

پسندها (5)

نظرات (6)

مامان زهره
12 شهریور 94 16:45
ای دون سایمان جون چه عکس های قشنگی زیارت قبول امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشی خوشگلم
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
مرسی عزیزم
شبنم.س
13 شهریور 94 0:19
ماشالله خووووووب خوش میگذرونید .ایشالله همیشه لباتون خندون باشه
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
ممنونم شبنم جون
مامان زهرا
13 شهریور 94 10:48
سفر بخیر عزیزم خوش گذشت؟
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
مرسی زهرا جونخیلــــــــــــــــــی جای همه دوستان خالی
مامان صفا
15 شهریور 94 14:06
عالی بودن عکسا خوش بگذره همیشه
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم
مامان شهناز
22 مهر 94 15:03
شــــــــــما شیرازی هستید؟؟!!
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
آره گلم مامانم شیرازی بودن
erfan
21 آذر 94 16:17
وای چقدر کوچیک بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!