دومین سفر سایمان به شیراز خونه خاله جون...
قند عسلی...29 مرداد حرکت کردیم...به دلیل اینکه وقتی سوار ماشین میشیم ماشین میگرتت بهت تو راه قطره ضد تهوع میدادم که خوشبختانه تاثیرشم خوب بود و اصلا تو راه رفت و برگشت حالت بد نشد البته موقع رفتن به مشهد هم بهت میدادم...تو راه هم زیاد اذیت نمیکردی یا خواب بودی...یا موقع بیداری بازی میکردی گاهی وقتیم میپرسیدی کی میرسیم خونه عرفان اینا...بعدظهره 30 مرداد ساعت 4/30 رسیدیم که اولش که تو راه روشون نشسته بودی و خونه نمیومدیولی دیگه بعدش روت باز شد و دیگه نمیتونستیم نگهت داریمتنها کسی که دور و برش بودی پسر خاله عرفان بود که میرفتی میومدی دست،پا،صورت،سرش رو بوس میکردیبا آبجی شیوا و خاله جون در مورد بوس اصلا راه نمیومدی و میگرفتن به زور بوست میکردن و شما هم که دست بزن داریشروع میکردی به زدن...راستی اینم بگم که عاشق فلیون شده بودی یعنی این و میتونم بگم که قشنگ قلیونی شده بودی و به خاطر قلیون خونه هر کدوم از فامیلامون که میرفتیم هر کی ازت بوس میخواست بهش بوس میدادی تا واست قلیون بدن.روزای اول که فقط قلیون رو فوت میکردی ولی دیگه روزای آخری قشنگ دیگه یاد گرفته بودی
واما عکسا...
سایمانی با عرفان(خاله پسر جونش)درمجتمع خلیج فارس ...
اینم پسر قلیونی من...
روزای اول میگرفتی ونمیتونستی بکشی
بعد میدادی به خاله جون تا قل قل کنه و میشنستی اینجوری نگاه میکردی...
خونه خاله فهیمه که واسه قلیون کشیدن رفته بودیم
که کلی واسه قلیون خاله فهمیه رو بوس کردی
از راست...پسملی،خاله پسری و دو تا داداشای گل یاشار و اشکان نوه های خاله مامانی...
شب تولد امام رضا(ع)که رفتیم شاه چراغ(حرم احمد ابن موسی)...
و...محبت سایمانی دوباره گل میکند...
اینم پسمل خسته ی من...
چون همش بغلِ...از بغلم پایین نمیاد بچم همش خستس
اینم پسرک نق نقوی من...
عمو هاشم،عرفان،بابایی و پسملی...
اینجا هم دست فروشا داشتن اسباب بازی میفروختن
که هر چی میدیدی میخواستی و گریه میکردی تو عکستم معلومه...
رفتیم حافظیه که با در بستش رو به رو شدیم نزاشتن بریم داخل
ما هم اینجوری عکس گرفتیم...
پدر و پسملی در دروازه قرآن...
پسملی که داره با تعجب نگاه میکنه...
سایمانی کنار مجسمه ی خواجوی کرمانی...
قربونتون بشم من...
سایمانی در حال شیطنت در اتاق خاله پسری...
نوروز سال 92...اولین باری که شیراز رفتی اینقدری بودی
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی عرفانم چقدر کوچیک بوده...