این روزهای سایمانی در 24 ماهگی...
ماهگی
نفسم...عمرم...این ماه هم شیرین زبونتر و شیطونتر از ماهای قبل شدی و برای مامانی و بابایی دلبری میکنی...صبح ها وقتی که از خواب پامیشی میری میبینی که بابایی توی رختخوابش نیست میای بهم میگی مامان نی،بابادی جِده(مامانی،بابایی رفته)...
مسواک زدن رو خیلی دوست داری شب ها بعد ازاینکه آهن رو خوردی بهت میگم سایمانی مسواک زودی میری جلوی رو شویی صدام میزنی میگی مامان نی جَ با اشاره ی دستت که مثلا مسواک میزنی به دندونات به هم میفهمونی که مسواک بزنم
وقتی چیز داغ یا خنک بخوری میگی نانده(سوختم)...وقتی که ازم چیزی میخوای بهت که میدم ازم تشکر میکنی و میگی مِسِ(مرسی)...موقعی هم که چیزی میخوای بهم بدی میاری بهم میگی بوئو*بویور*(بفرما)...فدات بشم نفسم با این حرف زدن شیرینت...
وقتی گربه ای تو ی کوچه میبینی دنبالش میدویی و میگی پیشت تِ،پیشت تِ....خیلی دوست داری که بابایی قدت رو اندازه بگیره وقتی که خونست خودت میری سانتی مترمیاری تا بابایی قدت رو اندازه بگیره...
خوشکلکم وقتی که غذا میخوری موقعی که سیرت میشه دستای کوشولوت رو میگیری طرف بالا یعنی شکر میکنی قربون بشم من مامانـــــــــــــــــــــی ...
حمام رو خیلی دوست داری روزی چند دفعه حموم بری خسته نمیشی هرکس بره حموم شما هم دنبالش راه میفتی و میری به تازگی هم یاد گرفتی سرت رو میشوری و به بدنت لیف میکشی مامانی... انقدر هم ذوق میکنی...
صدات میزنم بهت میگم سایمان داداش تو هم یاد گرفتی منو صدا میزنی میگی ماما داداش... قربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون این زبونت بشم طوطیــــــــــــــــــــــــــــــه من...
توی این ماه خواستم از شیر بگیرمت گفتند چون تابستونه زیاد اذیت میشه...منم تصمیم گرفتم حداقل از پوشک بازت کنم الان 3 روز هست که دیگه روزها پوشک نمیشی...مامانی فعلا که زیاد باهام همکاری نمیکنی و وقتی میریم دستشویی گریه میکنی...
نفس مامانی...عمرم...قند عسلم...3 روز دیگه دومین سال روز زمینی شدنت هستش...بهترین روز از روزهای زندگیمان...مامانی انگار همین دیروز بود چقدر روزها زود سپری شدن و فرشته ی کوچکم خیلی زود بزرگ شد
لغت نامه سایمانی
ودیدبابا وحید
ایوادخترخاله شیوا
مامادومامان جون
دَهدازندایی شهلا
دَبادختر عموصبا
ایمانیما
دای دایدای دای
داییدایی
عم موعمو
بائیشبالشت
بدوپتو
بَبله
یــــــــوخنــــــــه
دودودوکنترل
بابانپاپان
اَیوارشلوار
بئوسبلوز
اوبااینو
جیبادَهنوشابه
ماشتماست
دَبَتشربت
دَخچرخ
دَئیتدر بیار
جِئیسبپوش
دَتقند
اَدَشبشین
توچَسنگک و بربری
اوشتَبالا
جیدیتبپوشون
دَتیبیار
اِشیدَتبریم بیرون
یِهبخور
بیشتهپخته
آآقا
ایشدَتروشن کن
باددیکثیف شد
جیشجیش
آمامحمام
اُاَحوله
جمله ی سایمانی
مامان نی دو جَمامانی پاشو بیا
موقعی که مو هات بلند بود کرده بودمت دخملی مامان...
توی حیاطیم هواپیما رد میشه داری نشون میدی...
آخخخخخخ قربون اون الکی خندیدنت بشم...
یه روز در پارک عباس میرزا...
اینجا ریمل مامانی رو برداشتی مثلا آرایش کردی...