26 ماهگی
ماهگی ناز پسملی
پسرکِ قشنگم 26 ماهه شد. باورش سخته ولی 26 ماهه که مادرم. چند روز پیش داشتم گلچین عکس هات رو از ساعتی که به دنیا اومدی تا تولد دو سالگی ات نگاه می کردم، وقتی به عکس تولدِ دو سالگی ات رسیدم بی اختیار گریه ام گرفت. انگار تازه فهمیدم چقدر بزرگ شدی. یادِ تمام خاطرات این مدت افتادم. بیدار خوابی ها، مریضی ها، آزمایش ها، واکسن ها و... ولی حالا یه پسملِ شیرین زبونِ 26 ماهه دارم که هر روز بیشتر عاشق و وابسته اش میشم.
قند عسلم...این روزا چپ میری راست میای زود زود بوسم میکنیمامانی هم با هر بار بوس کردنت ذوق مرگ میشه
نفسم...شیرین زبونم...ازت میپرسم...سایمان نفس کیه؟...میگی مامانی.میگم سایمانی عمر کیه؟...میگی مامانی. میگم سایمان کوچولوی کیه؟...میگی مامانی.میگم سایمان ناز نازی کیه؟...میگی مامانی.میگم کی فدای سایمان بشه؟...میگی مامانی..این وسط هم بابایی یکم انگار حسودیش میشهبهت میگه بگو بابایی تو هم جیغ میکشی و میگی نه مامانی
این روزا وقتی بیرون میریم پلیس و یا ماشین پلیس مبینی نشونمون میدی و میگی پلیس حتی سرباز هم مبینی فکر میکنی که پلیسه.
وقتی صدایِ نمکیه رو میشنوی یا وقتی توی کوچه میبینیش با اون هم صدا میشی و تو هم میگی ایدا دواَ آیا (نون خوشکیه)
قند عسلم...این روزا موقع خوابت که میشه میری بالشت رو میاری پیشم دراز میکشی ودست من ومیزاری رو کمرت میگی ویر(بزن)منظورت اینکه آروم آروم بزنم رو کمرت تا خوابت ببره...وصبح ها هم تا بیدار میشی صدام میزنی ماما دو(مامان پاشو)چون شما بیدار میشی من بیچاره هم باید باهات بیدار شممنم دوباره خودم رو میزنم به خوابی تا شاید تو هم بخوابی ولی وروجک ناقلا یا با لگد مبزنی به کمرم و یا دستم و میکشی و بلندم میکنی و میگی ماما دو(مامان پاشو)
وقتی در یخچال یا فریزر رو باز میکنم زودی میای و یه چیزی واسه خوردن میخوای یا بستنی یا میوه...از میوه ها هم اکثرا همه چی و دوست داری ولی هندوانه، شلیل و موزرو ببینی دیگه هیچ میوه ای نمیخوری
تازگیا پسمل بدی شدی و به همه چنگ میندازی و بشکون میگیری مخصوصا بابا جونیا و مامان جون بیچاره رو نمیدونم چیکار کنم تا این کار رو نکنی از دستت بد جوری کلافموقتی میبینم از دست شما شیطون بلا همه جاشون زخمِ یا کبوده خجالت میکشمبهشونم میگم تا دعوات کنن میگن بچه است درست میشه...خدا میدونه کی میخوای درست بشی
طوطی مامانی...شیرین زبونم...این روزا انقدر شیرین حرف میزنی و گاهی وقتی جمله میگی...با هر جمله ی کوتاهی که میگی بغلت میکنم و محکم و سفت لبای ناز و کوچولوت رو تا دلم میخواد میبوسمتو این ماه دیگه کامل تمام کلمات رو میگی ولی فعلا جمله بندیت زیاد خوب نیست...ایشالله که به زودی جمله بندیتم کامل میشه
کوتاه کردن موهات
چند روز پیشم بردمت آرایشگاه تا موهات رو کوتاه بکنن اصلا هم دلم نمیخواست موی بلند بیشتر بهت میاد ولی چون وقتی که میخوابیدی زیاد عرق میکردی و خودت اذیت میشدی دیگه به ناچار بردم کوتاه کردن
این عکس مربوط میشه به بانه رفتنمون که تو راه رفتن ازت گرفتم...
اینجا برای بار اول تو کوچه سوار سه چرخت شدی...
چند روز مونده به عروسی دای دای با بابا جون سوار موتور شده بودی موقع پیاده شدنت پات چسبیده بود به
اگزوز موتور و سوخته بوداین پماد رو واست خریدیم تا جاش رو پات نمونه ولی فعلا که تاثیری نداشته
روزی چند بار میشینی خودت میزنی به پات واسم هم توضیح میدی که چطوری سوخت...
دارم ازت عکس میگیرم سر دوربین دعوامون داری گریه میکنی تا دوربین رو بدم تو عکس بگیری
نفس مامان...این چرخ رو هم به یاد کودکی خودم واست خریدم خودمم داشتم خیلی ذوقش رو میکردم
الانم شما خیلی دوستش داری هر جا بریم با خودتت میبریش...
روزی چند تا بستنی بهت بدم میشینی همش رو میخوری...
پسر گلم هنوز هم وقتی میخوابی مثل یه فرشته آسمونی میشیو مامان
دوست داره فقط بشینه و نگات کنه