38 ماهگی
عشـــــ❤ـــــقم ماهگیت با تاخیر مبارک
سایمانم....
عزیزترینم ....
نفس من....
آن لحظه ای كه تو را در آغوش مي گيرم .........
آن لحظه ای كه تو را بوسه باران مي كنم و تو برايم مي خندي و با صدای قهقه ات خانه را پر میکنی.............
آن لحظه ای كه با دستان کوچکت گردنم را حلقه کرده و محکم میفشاری و با بوسه های زیبایت نوازشم میکنی......
آن لحظه ای كه چشمهاي پاكت را در چشمانم خيره میکنی.....
و نگاهت را به نگاه مضطربم گره زده و به من اميد میدهی.....
عشق مامانی....
همه اينها مسئوليتم را سنگين تر مي كند
پاكي تو مرا به خود مي آورد و به روزهاي بي رونق من رونق مي بخشد .
تويي تنها اميد من در اين وانفساي روزگار ....
دستان کوچکت ، آن نگاه معصومت، خنده های بی بهانه ات، آن صورت معصوم و بی آلایشت.
تو پشتوانه بی کسی های منی
تو زندگی و عطر وجود منی، تو امید تک تک لحظه های منی،
ای گل نرم و نازک من ، آن چشمان و آن نگاه زیبایت برای من اوج بودن است .
من با تو در تاریخ تکرار شدم .
سایمان عزیزم با عشق برایت مینویسم تا بدانی که همیشه برای من عزیزترینی.
قند عسلم حدود یک ماهی هست که دارم میبرمت کلاس نشاط تو هم خیلی دوست داری میرین با بچه ها بازی میکنین و شعر یاد میگیرین
اینجا اومده بودین اوردو ...
عروسی پسر دایی بابایی بابا جونم داشت گوسفند قوربونی میکرد تو هم میترسیدی بری نگاه کنی
قربونت برم من... چند روزیم هست که بد جور سرما خوردی اینجا هم تب داری گریه کردی تا لباسات رو در بیارم