29 ماهگی
ماهگیشیرین زبونم
پسرم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ میشوم.
او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم.
او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم.
او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم.
او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند.
او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش.
طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . . کودکانه در سایه ی بزرگیش پنهان میشوم
تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم.
این روزهای من پر است از پسرم
این روزهای من روزهای عجیبیست روزهای بی وقتی
روزهایی که شبش چه زود فرا میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود
و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم میگذرد
وخدایی که این نزدیکی هاست تا من بتوانم مراقب پسرم باشم
پسر گلم الان که 29 ماهه شدی حسابی هم شلوغ شدی خیلی دوست داشتنی تر از قبل و بعضی وقت ها هم واقعا با شلوغی هات کلافم میکنی...عین تنبیه های من رو رو عروسکات اجرا می کنی بهشون میگی آدام ماماسی یوسونَ باهای جویوخ یوخ ایَمَس(آدم حرف مامانش رو گوش میده شلوغی نمیکنه) تازه انگشت اشارت رو می گیری جلو حرفای من رو براشون تکرار میکنی
این روزا شدی یه طوطیه با مزه و همش حرف میزنی...
دیگه تقریبا همه چیو میتونی بگی... حتی گاهی وقتا حرفایی می زنی که متعجب میشیم از این همه دقت تو...
این روزا از شما وروجک خان این کلمه ها رو خیلی میشنوم وقتی خونه هستیم یا بیرون میریم فقط میگی ماما بی یَمَدی؟(این چیه؟)مین آدی یَمَدی؟(اسم این چیه؟)یا یه نی نی ببینی میپرسی بَبَنین آدی یَمَدی؟(اسم نی نی چیه؟) یا وقتی TV نگاه میکنیم همش میپرسی بی یَمَنَ دیه؟(این چی میگه؟)واسه همه چی کنجکاوی تا ببینی چی هستند و اسمشون چی هست
تازگیا فوتبالیست شدی...تیم تراکتور رو تشویق میکنی دست میزنی و دور خودت میچرخی و میگی دو دو دود دیَهدوی(تراکتور)
وقتی جایی از بدنت بخاره میاری نشونم میدی و میگی ماما بیا ایندیی(مامان اینجان درد میکنه)
ناز پسملم...این ماه هم بردمت آرایشگاه تا موهات رو کوتاه کنند...نفس مامان...هنوز که هنوزه شما داری با من میری آرایشگاه آخه وقتی با بابایی میری اصلا یه جا نمیشینی و من مجبورم خودم ببرمت تا به اسرار من و بعضی رشوه دادنها واست یکم راضی بشی تا بشینی...نشستن که چه عرض کنم بغل من میشینی به زور من سرت رو نگه میدارم تا اصلاح بشی اصلا گریه نمیکنی ولی خودت رو صندلی هم نمیشینی وقتی که تموم میشی هر دو مون خسته و کوفته با سر و صورت و لباس های پر از مو بر میگردیم...تا چند روزم من باید مو ها رو ازلباسها تمیزکنم
نفسم...هفته ی پیش هم واسه سنجش بینایی بردیمت دکتر که گفت چشم سمت راستت75% آستیگمات هستش دکترت که گفت اصلا جای هیچ نگرانی نیست طبیعیه امیدوارم که اینطور باشه
پسملکم تو این ماه هم من دیگه شبا برای جیش بیدارت نمیکنم هر وقت شبا جیش داشته باشی خودت بیدارم میکنی میگی ماما پی پی وای هنوز هم به جیش پی پی میگی
خوشگلکم....چند روز پیش هم داشتم دندونات رو چک میکردم که دیدم یه دندون تو دهنت جوونه زده و شدی 20 دندونه
کلمات شیرین سایمانی
آیه جونخاله جون
هفاپماهواپیما
داشپنکاپشن
داخماخکفش
داماسته دیق
داپی دیفیادر و قفل کن
اینده ایده؟بوی چیه؟
داچاردهچهارده
نفسم...چند روز پیشم این رو ساخته بودی با دستت نشونم دادی یعنی بیل مکانیک درست کردی
این عکست مربوط میشه به اولای مهر داشتیم میرفتیم خونه بابا جون اینا تو راه ازت گرفتم
این روزا هم علاقه خاصی به این دو عروسکت داری هرجا هم میریم همراهمون میبریم
3هفته پیشم مامان جون وبابا جون رفته بودن مشهد برات سوغاتی این لباس ها رو اورده بودن