نفسمون❤سایمان❤جوننفسمون❤سایمان❤جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مامان مهسامامان مهسا، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
بابا وحیدبابا وحید، تا این لحظه: 40 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
پیوند عشق من و همسریپیوند عشق من و همسری، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

◕‿◕نازلی بالام سایمان◕‿◕

37 ماهگی و اولین سفرمن و پسملی بدون بابایی به مشهد مقدس

1394/5/22 8:33
778 بازدید
اشتراک گذاری

188.gif184.gifماهگی پسمل گلی

ماه تمام من 37 ماهگیت مبارک

ایمان دارم که قشنگترین عشق نگاه مهربان خداوند به

بندگانش است پس من تورا به همان نگاه میسپارم

و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است

تمام هراس های دنیا خنده دار است...جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

پسرنازم...نفسم...دوشنبه شب (12مرداد)هفته گذشته  دای دای امیر زنگید که بار مشهد زدم بیا ببرمت منم اولش گفتم نه ولی دیدم نه آقا طلبیده باید بریم زندایی شهلا و بابایی چون مرخصی نداشتن نتونستن همرامون باشن واقعا جای هر دوشون خیلی خیلی خالــــــــــــی بودغمگین

اینجوری شد که سفر من و پسملی با تریلر دای دای چهارشنبه شب ساعت 11/30 شب

(14مرداد) شروع شد

اولش که سوار ماشین شدی ذوق میکردی ساعت 1 بود که دیدم خوابت برده.فرداش هم تو ماشین یهویی دیدم جیقت رفت بالا و گریه کنان دستت رو نشونم میدادی دای دای گفت حتما زنبور نیشش زده ولی من چون زنبوری نمیدیدم فقط یه مگس بود که میگفتم هر کاری کرده این مگسه کرده تااینکه 5 دقیقه بعد دیدم یه زنبور بی حال افتاد رو بالشتت که دای دای گفت الان رو دستش سوزنش هست درش بیار منم زوم شدم رو دستت و سوزن رو پیدا کردم یکم گریه کردی بعد آروم تر شدی یکمی هم دستت ورم کرد بعد خوب شد

 

تو ماشین وقتی اذیت میکردی دای دای یه آهنگی هست تو گوشیمون با ریتم اون واست میخوند سایمانی آلینَن جانا جَلمیشَم،سایمان جَلَنَن گون جورمَمیشَمخندهتو هم بعد دای دای ریتمِش میوردی میگفتی آآآآی.بعد خودتم شروع میکردی به خندیدنقه قهه

 

تو ماشین در راه رفت و برگشت زیاد اذیت نکردی ولی تو مشهد خیلی اذیتمون کردی اصلا راه نمیرفتی و همش بغل من یا دای دای بودی به خاطر همین اصلا نتونستیم بازار بریم و خرید کنیم فقط یه جفت دمپایی اونم به انتخاب خودت واست خریدیم.

اسم ماشین ها رو یاد گرفته بودی و بهمون نشون میدادی و اسماشون رو میگفتی تامیون(کامیون)،ادوبوس(اتوبوس)،مینی موس(مینی بوس)خندونک،دَمند(سمند)،پیایت(پراید)،پیتان(پیکان)،پدو(پژو)

تو جاده که گوسفند میدیدی میگفتی مامانی باخ دویونا(مامانی گوسفندارو ببین)یا خربزه که میدیدی میگفتی باخین دوخونارا(به خربزه ها نگاه کنین)خنده

 

موقع خالی کردن بار شما خوشت اومده بود از کنار پنجره داشتی نگاه میکردی که پشه ها صورت و چشم خوشگلت رو بد جوری  نیش زده بودن که نتیجه ی نیش زدنا شد این که چشمت ورم کرد تا چشمت بسته شد بردیمت دکتر گفت که پشه به چشمت حساسیت داده دارو نوشت...مامانی انقدر قصه خوردم بابت چشمت همش داشتم گریه میکردم...

 

از یه طرفم به دای دایی خبر دادن که یکی از دوستاش که داشتن مسافر میبردن به وان تو راه به دست گروه پ پ ک ترور شده بدبخت یه نوزاد پسر دو ماهه داشته خیلی براش قصه خوردم بیچاره دای دای هم خیلی ناراحت بود.خدارحمتش کنه خدا به خانوادش صبر بده هنوزم وقتی یادش میوفتم میشینم گریه میکنم خیلی سختـــــــــــــــه خیلی خدا باعث بانیشو نعلت کنهغمگینگریه.

 

سه شنبه صبح ساعت 7/30 صبح(21مرداد) هم اومدیم خونمون خواب بودی وقتی از ماشین پیادتت کردیم دیدی رسیدیم میگفتی من نمیرم خونمون من میخوام توماشین بمونمخندونکباکلی وعده  دل کندی و راضی شدی بیای خونمونبوس

 

دای دایی...داداش گلم بابت همه چی ممنونیم اذت دستت درد نکنه بهمون خیلی خیلی خوش گذشتبوسایشالله به حق امام رضا هرچی از خدا میخوای خدا بهت بده داداش گلم ایشالله همیشه تو زندگیت موفق باشیمحبت
 

عسلکم...تو هم عاشق حرم شده بودی تا از دور میدیدی میگفتی بریم مسجد بعدم بریم تو حیاطش بشینیم نماز بخونیم...

 

نازنین پسرکم ایشالله امام رضا خودش حافظت باشه تا آینده ی روشنی داشتبوس

واما بریم سراغ عکسا...

فواصل ذكرى استشهاد ثامن الائمه

شب حرکتمون...

بعد کلی خوشحالی خوابت برد...بوس

محمدیه که برای ناهار نگه داشتیم...

کلی پروانه بود که دنبالوش افتاده بودی و بدو بدو میکردی...

شهرستان سرخه...

پشت سرت هم ماشین دای دایی هستش...

شهرستان میامی...

دستت رو گذاشتی زیر سرت میگی مامانی باخ بابایی چیمین یاتمیشام(مامانی نگاه کن مثل بابایی خوابیدم)...زبان

تو این آب بچه ها داشتن آب بازی میکردن که شما هم تا آب رو دیدی بدو بدو رفتی تا آبتنی کنی...

سایمانی کنار ماشین دای دایی...

سایمانی مشغول نقاشی کشیدن که خیلی هم سرگرم میشدی...

موقع بار خالی کردن کارخانه فوم جنرال...

سایمانی در حمام...سایمانی بعد حمام در خواب ناز...

اینم زائر کوچولوی من با دای دایی...محبت

اینم چشم ورم کرده  پسمل من...غمگین

سایمانی در حیاط حرم...

در راه برگشت...

سایمانی وقتی خودش عینک میزند...خندونک

سایمانی در آب سیدلر در بستان آباد کلی دوباره آب بازی کردی...بوس

ای صفای حرمت بیشتر از کوی بهشت
به مشامم رسد از تربت تو بوی بهشت
باغ جنت به دل انگیزی درگاه تو نیست
می برد دل بخدا کوی تو از کوی بهشت
گفته ای هرکه زیارت کند از صدق مرا
میکنم بدرقه اش تا در مینوی بهشت
به امید کرمت در حرمت آمده ام
نا امیدم منما ای گل خوشبوی بهشت
بخدا دلخوشیم مهر و تولای شماست
جذبه مهر شما میکِشدم سوی بهشت

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

همراه رایانه
22 مرداد 94 15:07
همراه رایانه مرکز پاسخگویی به سوالات رایانه ای تلفن :9099070345 www.poshtyban.ir
شبنم.س
22 مرداد 94 15:28
مهساجون زیارتتون قبول عزیزم. ایجونم چشمت بدجور ورم کرده سایمان جون.
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
مرسی خانمیآره جونم یه اوضایی داشتیم با این چشمش
**مامان ایلیار**
22 مرداد 94 17:00
زیارت قبول
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
ممنونـــــــــم گلم
تبادل لينک رايگان
22 مرداد 94 17:43
سلام عزيزم وبلاگ خيلي قشنگي داري آيا دوست داري وبلاگت را به هزاران كاربر اينترنت معرفي كني؟ همين امروز لينك خودت رو به صورت رايگان ثبت کن تا 1000 بازديدکننده رايگان فقط تا آخر سال دريافت کني و رتبه خودت رو افزايش بدي
مامان صفا
23 مرداد 94 16:37
سلام مهسا خانوم.زیارتتون قبول باشه خوشحالم خوش گذشته حال چشم سایمان جون خوب شده؟
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم صفا جون آره گلم چشمش خوب شده
مامان رويا
27 مرداد 94 13:12
زيارت قبول خوشگلم
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
مرسی خانمی
مامان مینا
27 مرداد 94 23:14
زیارت قبول مهسا جون.انشالله همیشه به گردش و شادی باشید.واقعا متاسفم شدم به خاطر دوست برادرتون خدا رحمتش کنه و باعث و بانیش رو لعنت کنه.
❤مهسا مامان سایمان❤
پاسخ
مرسی عزیزمخیلی ممنونم گلم