30 ماهگی
ماهگی قند عسلی
نازنینم...
گاهی در زندگیت روزهاییست که احساس میکنی چقدر برات با ارزشن
لحظه به لحظه اش برات دل انگیزه
گاهی آن ساعت وزمانی که همه می گویند: " طلاست ، مثل برق وباد می گذره،
آره عزیزم...دوسال و نیمی گذشت
با تمام وجودم دوست دارم.
پسرکم...
خوشبختی یعنی نگاه خدا،
فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی تمام انسان ها کافیست.
این نگاه را برایت آرزومی کنم
قند عسلم...امروز که از خواب پاشدم حال و هوای دیگه ای داشتم منتظر بودم که چشمهای قشنگت رو باز کنی و بپرم بغلت و بگم عشق زندگیم...نفسم ...عمرم...30 ماهگیت مبارک دستی به صورت خوشگلت کشیدم و دیدم که هنوز خوابی. پاشدم رفتم تا به کارام برسم داشتم واسه خودم چایی میریختم که دیدم صدای قدم های نازت تو اتاق پیچید لیوان رو گذاشتم و بدو بدو اومدم و بغلت کردم و فشارت دادم با اون زبون شیرینت گفتی دَیام یوب بِدِل(سلام صبح بخیر)بلند گفتم عشقم... جونم...نفسم...میدونی امروز چه روزی هست عزیزم امروز 30 ماهه شدی امروز 2 سال و نیمه شدی عشق کوچولو و مرد بزرگ ما...30 ماه که داریم باهم زندگی میکنیم 30 ماه دارم روز و شب نفسهات رو بو میکنم
عشقم با وجود نازنینت خوشبختیم چند برابر شده
این روزا شیرین زبونیت زبون زد خاص و عام شده...عزیزه دلم کی و چطوری اینقدر عاقل شدی...
باید یه اعترافی هم بکنم که اصلا دلم نمیخواد این روزا و این لحظه ها تموم بشه بنظر من شیرینترین زمان وقتی که بچه زور میزنه یه کلمه رو درست بگه و نمیتونه چقدر این لحظات شیرینه با یه کلمه من در آوردی و قیافه جدی میتونی برای ۲ ساعت آدم رو بخندونی و خستگی ۲۴ ساعت رو از تنم در بیاری اصلا دوست ندارم این لحظات تموم بشه ...ای خدا بعدش چی کار کنم
روزی چند بار خونه رو در حد انفجار به هم میریزی منم پشت سرت هی جمع میکنم بعد از مدتی مامانی خسته از جمع و جور کردن ولی سایمانی همون جور در حال ریخت و پاش
عاشق ببخشید گفتنتم که میگی بَئیشدَ
مدتییه شبا به علت سرما خوردگی که دارم نمیتونم خوب بخوابم سر شب که میخوابیم وقتی مبینی هی تکون میخورم با اون دستای کوچولوی نازت آروم آروم به پشتم میزنی که من خوابم ببره(اینکارو من برات میکنم تا خوابت ببره)دیونه این کاراتم عشقـــــــــــــــــــــم.
گوشی مامانی رو بر میداری و میای ازم عکس میگیری...وقتی صدای زنگ اس ام اس گوشیم میاد میاری میدی بهم میگی جَ ماما اس مِ س جَدی(بیا مامان اس ام اس اومد)...یا گاهی وقتی میبینم خیره شدی به صفحه گوشیم بهت میگم سایمان داری چیکار میکنی میگی اس مِ س اوخیَم(اس ام اس میخونم)
عاشق نقاشی کشیدن هستی البته من یا بابایی میکشیم و شما فقط نگاهش میکنی و ذوقش رو میکنی گاهی وقتم روش رو خط خطی میکنی یعنی اینکه مثلا رنگش کردی به قول خودت یَهیییَم(رنگش میکنم)
مدتی هم هست که خودت کتاب قصه هات رو می خونی، اینجوری هم شروع می کنی:
یِتی بود یِتی یَبود(یکی بو یکی نبود) یعنی وقتی شروع می کنی به قصه گفتن، دلم پر می کشه برای شیرین زبونیت از اول تا اخر کتاب رو ورق میزنی و میگی...بی ماما سیده بی بابا سیده(این مامانش این باباش)وچند کلمات من در آوردی که گاهی وقتم خودم میمونم که چی داری میگی
وقتی لباس عوض میکنم یا آرایش میکنم یا حتی مو هام رو شونه میکنم نگام میکنی و میگی به به ماما نَ دَشَه اودی یا میگی نَ قَشَهدی ماما(مامان چقدر قشنگ شد یا چقدر قشنگ مامان) وای اون لحظه میخوام درسته بخرمت خوشگلک شیرین زبونم
به تازگی اسم همه رو یاد گرفتی همه رو با اسم صدا میزنی حَمدآ حمید آقا بابای بابایی،آجی حسن بابای مامانی،اَمیی دای دای امیر عمو امیر،مَمَدصا دای دای محمدرضا،سَئد عمو سعید
تو این ما هم مامان جون کمی کسالت داشت و توی بیمارستان بستری بود یک باری بردیمت تا ببینیش اونجا هی ازم میپرسیدی مامان جونا نویوب(مامان جون چِش شده)اومدیم که خونه یک ریز سراغ مامان جون و میگرفتی و میگفتی جِداخ یانا(بریم پیشش)
یک هفته ای هست که پسملیم سرما خوردی بردمت دکتر ولی هنوزم که هنوزه گاهی وقتی سرفه صدادار میکنی
کلمات شیرین سایمانی
دِت=کیک
یودات=شکلات
پسرم روزانه های تو برای من یعنی محبت یعنی ارزش زندگی یعنی عبادت خالص
نفسم...اینجا بعد از مدتها پارک بردمت که خیلی ذوق میکردی...
قند عسلم مثلا دوربین درست کردی و داری ازم عکس میگیری...
این عکستم زندایی فریبا ازت گرفته...
چند هفته پیش خونه دختر عموی مامانی دعوت بودیم که تولد دخترشم بود.
و شما ناز پسملی از ماشین شارژی دخترش یاسمین پیاده نشدی ...
از چپ به راست:علی بالام،پویا پسر دختر عموی مامانی،یاسمین
اون خانم کوچولو هم از دوستاشون بودن و پسمل گلی ما که در حال شیطنت...
چند روز پیش خونه ی بابا جون اینا بودیم که داشتی شلوغی میکردی
دیدیم دای دای امیر آورددت از دستگیره در اویزونت کرد...
شماهم از رو نمیری و داری میخندی...
آخــــــــــــــــــــــــــی یاد این عکس علی افتادم ...
خوشگل عمه رو هم دای دای امیر از دستگیره در آویزونش کرده...
راستی عزیزم دیروزم تولد علی بود و زنگ زدم بهش باهاش حرف زدی و بهش تولدش رو تبریک گفتی
براش میخوندی تویُد تویُد تویُدَت موبایه(تولد تولد تولدت مبارک)
چه لطيف است حس آغازي دوباره،
و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس
و چه اندازه عجيب است، روز ابتداي بودن!
و چه اندازه شيرين است امروز
روز ميلاد روز تو!
روزي که تو آغاز شدي
عزیزم...علی میلادت مبارک