31 ماهگی
ماهگی نفسم
آنقدر بی نهایتی این روزها، آنقدر روان، که می خواهم بمیرم برایت...
راه که می روی، عشق می ریزد از وجودت!
از لبانت، چشمانت، صورت زیبایت ...
به آغوشم می کشی، در نهایت مهــــــــر...
می بوسی ام!
و جهان برایم در لبان گرم ت خلاصه می شود...
عااااااشقانه سر می دهی برایم...
تیر خلاص را آن وقت می زنی، که می گویی! ماما عاسِقِتَم
و همان جا، قلبم دلش ایستادن می خواهد... ایستادن تمام دنیا را!
که همه چیز بماند و نرود، که تو باز هم بگویی...
که من بتوانم بفهمم...!
سایمانم، تمام زندگیم؛عمر مامانی...
نفس بکش؛
مرا دمی رها مکن...
نفس بکش؛
تمام جان و روح من.
نگاه کن مرا، نگـــــــــــاه!
که چشم در نگاه تو، دوباره زنده می شوم.
که صبح و روز من تویی...
پسمل گلم...تو این ماهی که گذشت بهت انگلیسی یاد میدادم که تا حالا 5 کلمه یاد گرفت
apie=apple.bish=fish.tat=cat.mati=monkey.dad=dog
مدتی پیش با دای دای محمدرضا اینا بیرون بودیم که کفشت از پات در اومد داد میزدی و میگفتی اَیام خیاب اُودی(پام خراب شد)
قند عسلم وقتی دیگه هوا کم کم تاریک میشه هی میری میای تو گوشم میگی بابایی جَیَندَن سیام اَسته یَباشی بابای گویم(بابایی اومد سلام خسته نباشی بابای گلم) و بهم میگی مامانی بابایی جُویُوم ایستی اِمیزَ جَدین (مامانی دلم واسه بابایی تنگ شده بیاد خونمون)
شیرین زبونم وقتی چیزی واسه خودم یا برای تو یا واسه خونه میخریم خوشحال میشی و میری میای نگاه میکنی و میگی بَه بَه نَه دَ دَشَهده موبایَهدِه(به به چقدرم قشنگه مبارکه)
اسباب بازیات رو میریزی میشینی بازی میکنی بعد که تموم شدی میگم سایمانی جمعشون کن بر میگردی بهم میگی مَم حوصَیَم یوهدی (من حوصله ندارم)
عمر مامانی...دلم میخواد همیشه فکر کنی بوسه مرهم همه درداست اونم از نوع مامانیش و تا من محل آسیب دیده رو نبوسم جیغ و دادت به هواست
مامان جون یا زندایی فریبا بهت میگن بیا بوس بده بهشون میگی بوس یوهدی(بوس نداریم)
توی این ماه هم دارم خونه تکونی میکنم امسال به دلیل شما پسملی کلی شستنی واسمون در آوردی یکم زود تر شروع کردم اول اتاق تو رو شروع کردم فرش و موکتش رو برداشتم تختت رو هم باز کردیم ازم میپرسی ماما اُتاما نویوبدی (مامان اتاقم چی شده).یکمی تو اتاقت تغییرات ایجاد دادم بهم میگی بَه بَه مامانی اتام ماه اویوبدی(به به مامانی اتاقم ماه شده)
این روزها شیطنتت انقدر زیاد شده که نگو خیلی این روزها اذیتمون میکنی از بس شلوغی میکنی بعضی وقتا دیگه من و بابایی رو کلافه میکنی ولی عشقم اینو بدون که بازم با این اذیت کردنت خیلی دوستت داریم نازنینم.
گلم اینا لحاف و تشک نوزادیت...
اینجا هم اوردی تا کلاهش رو بزارم رو سرت اونم کوچیک بود میفتاد . هی جیغ میکشیدی
دیگه آخر سر گفتم بخواب تا بمونه روسرت...
اینجا هم گفتی بهت توی شیشه شیریت شیر بدم میگفتی آخه من نی نی کوچولوام ...
فدای نی نی کوچولوم بشم من...
این پتو هم مال سیسمونیت که در اوردم تا ازش استفاده کنیم دیدم که
خیلی بزرگ دوباره جمعش کردم...
کلی نشستی با آویز تخت مشغول شدی...منم کلی کار کردما...
تو عکسای پایین هم سایمانی یاد ایام جونیش کرده...
چند روز پیشم رفته بودیم مهمونی خونه عموی بابایی پیش بخاری بودی که دیدم دست رو زدی
به بخاری زودی کشیدی دستت رو نگاه کردم چیزی ندیدم بعد نیم ساعت یه گریه ای سر دادی که
نگو میگفتی دستم درد میکنه که با این صحنه رو به روشدم اصلا باورم نمیشد که انگشتات به این
شدت سوخته یعنی وقتی دیدم جیگرم کباب شد تا یک ساعت همین جور داشتی گریه میکردی
بمیرم واست مامانی
به غیر ازتوکه دنیامی دیگه چیزی تو دنیام نیست