34 ماهگی
ماهگی پسر کوچولو ی ناز من
پسرکوچولوی دوست داشتنی من:
تو قشنگترین لحظه های ناب جوانی ام را رقم میزنی
وقتی با هر نگاه به تو پر میشوم از شور و اشتیاق
و
این همه نوشته از سر شوق به خاطر خودم است
تا یادم بماند روزهای زیبایی راکه دیگر تکرار نمی شود
و همه ی نوشته هایم
از این است که دلم برای این روزها و برای تویی که سراسر وجودم خود توست تنگ میشود
مه روی من...سایمان من ...چه خوب است تو را داشتن
وقتی یاد آور ما می شوی که گاهی با تو کودکی کنیم
که با تو صداقت پیش رویمان باشد
ودر دنیای خسته ی بزرگِ بزرگسالی گم نشویم
از تو ممنونم که پسر کوچولوی دوست داشتنی من شدی
گل پسرم...تاج سرم...تمام زندگی ام... همه وجودم... 34 ماهگیت مبارک.
خوشگل مامانی...34 ماهه که درکنارهمیم واز هم لذت میبریم
قند عسلم...این روزا خیلی شیطون و حاضر جواب شدی.البته خوب نیست چون من واقعا نمیدونم این طور وقت ها چطوری کنترلت کنم تا پسر حرف گوش کنی باشی.آرورم آروم که داری بزرگ میشی میفهمم که چقدر تربیت شما فرشته ها سخته و چه مسئولیت بزرگی خدا برای والدین قرار داده.
این روزا وقتی میخوای خودت رو برام لوس کنی صدام میزنی مامانی مسا،مَستانام...اون لحظه انقدر بوست میکنم تا از دستم فرار میکنیقربونت برم من عزیز مسا...نفس مستانا
این روزا عاشق حموم شدی هر روز چپ میری راست میای میگی مامان جِدیَم حامامدا یونام(مامان میرم حموم خودم و بشورم)دیگه بعضی وقتا از این جمله واقعاً خسته میشم
کیک و پختن کیک رو دوست داری هر روز ازم کیک میخوای اگرم نداشته باشیم زود میگی مامانی جَ تِت پیشیاخ(مامانی بیا کیک بپزیم)مامانی هم به عشق پسملی زود دست به کار میشه و کیک درست میکنه
چند روز پیش بابایی حموم بود در زدی میگی بابایی بی شِی ایتَمیسَن(بابایی چیزی نمیخوای) منم تو اتاقت بودم اومدی میگی بابایی میگی یُخ جُزَییم،یُخ نازیم،یُخ جییَم،یُخ عُمیوم،(نه خشگلم،نه نازم،نه جیگرم،نه عمرم).
وقتی دارم غذا میپزم میری صندلیت رو میاری و نظارت میکنی و ازم میپرسی مامانی نِنیسن(مامانی چیکار میکنی)
عزیز تر از جانم دوستت دارم هر چند بعضی وقتها مامانی مجبور میشه جیغ بنفش بکشههر چند از مامانی دلخور میشی ولی تو امید منی...جگر گوشه منی
این ماه هم با بابایی رفتی آرایشگاه به گفته ی بابایی خوب نشستی و اصلا اذیت نکردی و تازه پیش بندم بستی
بابایی اذت عکس گرفته بود که متاسفانه از گوشیش حذف شده قبلا ما فکر میکردیم که شما داری از گوشیش پاک میکنی ولی به تازگی فهمیدیم که سر گوشیه بیچاره معلوم نیست چه بلایی اوردی که فقط تا دو روز عکسا رو تو حافظش نگه میداره بعد خود به خود حذف میشه
جدیداً تا دوربین دستم میبینی از دستم فرار میکنی منم حسابی لجم در میاد هر چقدر هم تلاش میکنم که منو نبینی انقدر تیزی متوجه حضور من میشی وپا به فرار میذاری فدای تو فندق مامان منم که کم نمیارم دنبالت شکار لحضه ها میکنم
امروز هم ماهگرد شما قند عسلی هست و هم تولد بابایی چون امشب خونه نیستیم خونه عمو امیر اینا دعوتیم دیروز عصر یه جشن کوچولو برای بابایی گرفتیم
چند روز پیش با زندایی فریبا علی و شما رو بردیم دکتر برای چکاپ:وزنت 10 کیلو و قدت 88 سانت بود یعنی شما قند عسلی وزن یه بچه ی 1 ساله رو داریدکتر نوشت واسه آزمایش خون و ادار که همون روز بردمت با چه مکافاتی ازت آزمایش گرفتن بمیرم واست تا یک ساعت گریه میکردی و میگفتی ایندیه (درد میکنه)آزمایشت نشون داد کم خونی داری ویتامین d3 بدنت هم کمه تا یک ماه پیش من بهت آهن دادم یعنی من موندم این همه به شما آهن دادم کجارفتن قراره یک ماه دارو بخوری(قطره ی فروگلوبین،شربت زینک پلاس،قرص فولیک اسید و یه آمپول d3) ببیمیم ایشالله بعد یک ماه چی میشه.
علی مثل شما وزنش کم بود و آزمایش اونم نشون داد کم خونه و فسفر بدنش کمه اونم قراره دو ماه دارو بخوره.
سایمانی در حال تِت(کیک)خوردن...
عمـــــــــرم
نازنینــــــــــم و بهترینـــــــــــم
عشقــــــــــم امیدم جونم
با تـــــــــــــــــــوام
ای دنیـــــــــــــــای من
دوستـــــــــــــــت دارم
دوستت دارم❤سایمــــــــــان❤من