28 ماهگی
ماهگی عشقم،نفسم
قشنگ زيباي من!
صداي توست كه اين روزها طنين مي افكند بر تمام لحظات و دقايقمان.
صدايي كه هميشه شنيده مي شود.صدايت شيرين و گوش نواز است،
وقتي كه حرف میزنی/وقتي كه قهقهه ميزني....
وقتي كلمات را اشتباهي مي گويي،همان اشتباهات دلنشين است.
همان صدايي كه مجبورمان ميكند بگوييم...عزيزم چند لحظه صبر كن بگذار حرفهايمان تمام شودبعد شما.
وتويي كه صبر كردن برايت سخت ترين كار دنياست.
گاهي سرمان درد مي گيرد از آن همه حرف و سوال در نهايت اما شيرين است .......
در اوج كه هستي لبخند به لب مان مي آورد بس كه مشتاق گفتنی....
حرف بزن و حرف بزن و حرف بزن...
آن قدر كه...صدای تو باشد همه جا
آن قدر كه...صدایت پر شود در گوشمان.
دوستــــــــــــــــــــــــــــــت داريم
پسرک قشنگم...بهترین و زیباترین هدیه خدا عاشقتم . یک ماه دیگه هم گذشت 28 ماه مادری و عاشقی کردم .
عزیز دلم خیلی بانمک شدی .با حرف زدنت دل همه رو داری میبیری...بعضی کلمات رو اینقدر بامزه میگه که کلی میخندیم
وقتی اذیتم میکنی بهت میگم من دیگه مامان تو نیستم...چند باری بهم میگی:منیم(مال من)...منم در جوابت میگم:نه...بعد بهم میگی:اصیا(اصلا)،منم میگم:نه...بعدش بهم میگی یی یوهدی(جا نداره)
من بازم میگم:نه...با خنده بهم میگی یِی وای،یِی وای(جا داره،جا داره)من اون لحظه
دارم واست بافتنی میبافم تا میخوام بشینم میاری میدی دستم میگی دوهی منه(واسه من بباف)
گل پسملم...این روزا اصلا نمیذاری ازت فیلم و عکس بگیریم تا دوربین رو میبینه میای از دستمون میگیری
وقتی با بابایی میخوای بری بیرون لباس که تنت میکنم بهم میگی مَ جِدیم ایشَ اودابیس(من رفتم سر کار خداحافظ)با اینکه عاشق بیرون رفتنی این روزا خیلی سخت آماده میشی و دوست داری دور خونه دنبالت بدوم و با هزار تا بازی باید لباسات رو تنت کنم.
تازگیایکمی واسه کارتون دیدن علاقه پیدا کردی و میشینی کمی سرگرم میشی Tvرو نشون میدی میگی تاتون(کارتون)
این روزا یه کوچولو لجباز شدی و میخوای که حرف حرف خودت باشه.دوست داری یه کارایی که هنوز موقعش نیست رو خودت انجام بدی.مثلا خودت از پارچ آب بریزی تو لیوان،خودت غذا بکشی...
قند عسلم...تازگیا بدون مامان وبابا چیزی نمیخوری اگه جایی باشیم کسی یه خوراکی بهت بده زودمیگی مامانا منظورت این که به مامانمم بده...یا توی خونه من چیزی بهت بدم میگی بابانا(به بابا هم بده)قربونت برم که این همه با محبتی نفسم
شب تاسوعا با دای دای اینا بیرون بودیم که شما و علی و سوار اسب کردیم که وقتی علی سوار شد علی و انداخت پایین و بابایی گرفتش تو ذهنت مونده و هرکی رو که مبیبینی براش تعریف میکنی میگی:اَسبَ میدیم...اَیی آتی یِیَ بابان دوجانا...اوف اوده(سوار اسب شدم علی رو انداخت پایین بغل بابا،اوف شد)...نوحه ای داریم یه پسر کوچولویی سینه میزنه و میگه حسین لبیک توهم سینه میزنی میگی حٌسین یبیک
وقتی اذیتم میکنی بهت میگم نامرد روزگار اذیتم نکن تو هم یاد گرفتی و میگی یا مَد ادیت اِمَ
باهات بازی گل یا پوچ انجام میدم یا با دست یا با سه تا لیوان باهات بازی میکنم که خیلی هم دوستش داری
این روزا علاقه خواصی به سنجد پیدا کردی و تا خونه بابا جون(بابای بابایی)میریم ازش میخوای میگی باباجونی ایهده وِرمَنَ(بابا جونی سنجد بده به من)
دیروز رفته بودیم خونه بابا جون(بابای مامانی)تا رسیدیم اذیت کردی و ما هم زودی برگشتیم داشتم لباسات رو در میوردم که دعوات کردم و گفتم که خیلی پسر بدی هستی نزاشتی پیش باباجون بشینیم و بابا جون تنها موند...تا یک ساعت همش داشتی گریه میکردی و میگفتی جِداخ بابا جونین یاهنا دَه گادی(بریم پیش باباجون تنها مونده)آخر سر زنگ زدم باهاش حرف زدی تا ساکت شدی...مامانی فدات که این همه دل نازکی
یه موقعی بیای ببینی دارم گریه میکنم بغض میکنی و میگی ماما مَن یَن دوسدون(مامان با من قهر کردی) آخخخخخخخخ قربون اون دل کوچولوت بشم من
نفس مامانی ... این ماه هم طلسم شکست و بردیمت آتلیه ازت عکس انداختیم
لغت نامه سایمانی
ناناسینارنگی
آناانار
پوتقاخپرتقال
یمو چیینلیمو شیرین
دیویکیوی
بَیهبله
دوپاتخم مرغ
ماتایوماکارونی
بوسیسپلیس
بیس بَ بَبچه ی بد
هاپیدیمخاموش کنم
چند روز پیش فرستادم تا از اتاقت جورابت رو بیاری تا اومدی دیدم سروصورتت پر از خونه ولی اصلا گریه نمیکردی دیدم دیگه گریه نمیکنی خودم رو کنترل کردم و سرو صورتت رو تمیز کردم چیزی نبود دست و پات رو نگاه کردم چیزی ندیدم تا اینکه چشمم خورد به انگشتت دیدم یه خراش برداشته این همه خون از اونجا میومده خلاصه که خیلی ترسیدم خداروشکر که چیز خاصی نبود
اینم یه عکس هنری...گرفته شده توسط علی...
این عکس هم مربوط میشه به هفته گذشته که بابایی هوس کرده بود
غذا رو ببریم بیرون بخوریم...که یخ کردیم...
اینم اولین برف که وقتی دیدی انقدر ذوق کردی...نشسته بودی لب پنجره تکونم نمیخوردی
میگفتی داه یاهده(برف باریده)
اینجا هم رفته بودیم خونه زن عموی مامانی...این پسمل کوچولو که رو پای علی خوابیده پسر دختر عموی مامانی هستش
اینم آقا ابولفظل کوچولو...
این عکسم مربوط میشه به ماه گذشته زن عمو کار داشت... نیما کوچولو مهمون ما بود...