روزها و شبها مثل برق میان میرن و من مادر،عاشقانه نظاره گر بزرگ شدن میوه دلم هستم...چقدر همه چیز سریع داره اتفاق میفته...سایمانم...انگار همین دیروز بود که برای بار اول پوشکت کردم و کلی هم ذوق کردم که خودم این کار و انجام دادم...ولی حالا دیگر آن نوزاد کوچک و ناتوان من به کودکی نوپا وشیطان تبدیل شده که دیگر نیازی به پوشک ندارد...قندعسلم هر روز داری بزرگتر و مستقل تر میشی و دل من برای کوچولوییهات روز به روز تنگ تر میشه...اما...بزرگ شو... مستقل شو...مرد شو پسرک کوچولوی شیرینم... عسلکم...پسملکم...از 4 شنبه 2 مهر دیگه تصمیم گرفتم که پوشکت نکنم خدا روشکر این دفعه دیگه خودت آمادگی داشتی و اصلا اذیت نکردی.به هر دو ...